مثل شروع هر مطلبی اول.......سلام.
فقط در همین حد می گم که تنهایی منو به دست این صفحه ی کیبورد سپرد.الان که اینجام و اینهمه حس بی پناهی دارم داشتم به این فکر می کردم که برم پیش یه مشاور که منو نشناسه...که اگه بی مقدمه خودمو شروع کردم فکر نکنه اوه سمر از دست رفت.یه بار اینکارو کردم ولی نتونستم راحت حرف بزنم.
دیشب وقتی می خواستم بخوابم دیدم نور ماه افتاده رو پتوم....رفتم از پنجره ماه و دیدم....آخ!این ماه چه زود کامل شده بود و من اونقدر در خودم گرفتار بودم که نفهمیدم.
آخه قرص کامل ماه رو خیلی دوست دارم.منو بعد یه تنش طولانی توی یه ماه مقابل خدا قرار می ده.دیشب که ماه و دیدم شرمنده شدم.من مشاوری دارم که مجبور نیستم بهش پول بدم که واسم وقت بذاره تازه نتونم حرف دلمو بی پرده بگم.
وقتی خیلی خسته می شم و می برم حس تنهایی آزارم میده ولی همینکه ایمان دارم یه حقیقتی داره منو میبینه و با تموم بدیم هنوز به من.....به سمرقند امیدواره خوشحال می شم که اینطوری تنهام.